کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

کدام ناز و تنعم به ذوق آن برسد

که بوی بار به باران مهربان برسد

دلی که بی در وصلش میان بحر غم است

امیدوار چنانم که بر کران برسد

زهی خجسته زمانی و وقت میمونی

که از تو مژده وصلی بگوش جان برسد

قدم به کلیه ما رنجه کن شبی ای ماه

کز آن شرف سر عاشق به آسمان برسد

ز دولت تو همین آبرو بی است مرا

که بر جبینم از آن خاک آستان برسد

هنوز مهر سگانت ز دل برون نکنم

اگر ز زخم تو در دم به استخوان برسد

کمال روز ملاقات دوستان گونی

چو بلبلیست که ناگه به گلستان برسد