کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

را گشودند بار بر ببندید

خویشتن زیر بار مپسندید

این جهان درد خورد دندانیست

وارهیدید از او چو بر کندید

برگ ریزان عمر شد نزدیک

خیره خیره چو گل چه میخندید

شاخ پی میوه گر همه طوبیست

ببریدش به میوه پیوندید

ره نمایان عشق آئینه اند

پیش آئینه دم فرو بندید

تا نماید رخ شما به شما

گره همه طوطی همه قندید

بفلک رهبر شماست کمال

گر جهان زیر پای افکندید