چشم خوشت آندم که سر از خواب برآورد
مستم بوی گوشه محراب برآورد
بنمود سر زلف تورو از طرف بام
از غیرت آن ماه فلک تاب برآورد
گلبرگ رخت شمع لطافت چو برافروخت
دود از جگر لاله سپر آب بر آورد
منسوخ شد از لعل نو افسانه شیرین
آن روز که شور از شکر ناب برآورد
در بحر غمت چشم گهر بار من امروز
مانند خم بر سر سیلاب بر آورد
اسباب نشاط و طربم بود مهیا
عشق توام از جمله اسباب برآورد
در آتش غم سوخت کمال از هوس خام
پنداشت که عشق تو سر از خواب برآورد