کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

مرا با تو نقل و شراب آرزوست

از آن لب سوال و جواب آرزوست

میان صفای می و شیشه باز

مرا از تو جنگ و عتاب آرزوست

اگر دیده دیدار جوید رواست

که نم دیده را آفتاب آرزوست

به خون گر نه ای قانع اینک جگر

گرت خوردن این کباب آرزوست

شبی آستان درت زیر سر

مرا با خیال تو خواب آرزوست

حجاب من از پیش رو دور ساز

که روی نوام بی نقاب آرزوست

پیامی بده گه گهی با کمال

کزان لب به گوشم خطاب آرزوست