کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

ما به کفر زلف او داریم ایمانی درست

بابت پیمان شکن عهدی و پیمانی درست

گرچه چشم می‌گویدم جویم دلت لیکن که یافت

قول مستی راست عهد نامسلمانی درست

عهدها بندد که سازم عاقبت دل با تو راست

راست گویم این سخن هم نیست چندانی درست

بر زبانها نا گذشت آن لب رقیب جنگجوی

در دهان عاشقان نگذشت دندانی درست

بار ما گر آستین افشان در آید در سماع

کس نه بیند خرقه پوشی با گریبانی درست

گوی دلها بسکه از هر سو ربودند و شکست

نیست بر دوشبتان از زلف چرگانی درست

پاره سازند اهل معنی جامه ها بر تن کمال

گر بخواند هفت بیت تو غزالخوانی درست