کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

ساقی لب تو این کرم از من دریغ داشت

میها که داشت یک دو دم از من دریغ داشت

بنمود صد گرم به حریفان هزار حیف

بوسی دو نیز بر قدم از من دریغ داشت

دی گفتمش بگز لب خود را به من بده بر

آن نقل هم ز خویش و هم از من دریغ داشت

من مورم و نگین جم آن لب غریب نیست

گر خانم و نگین جم از من دریغ داشت

پشت دلم چو طاق دو ابروش خم گرفت

زین غم که زلف خم به خم از من دریغ داشت

ای نامه بر بیار تو باری سلام خشک

گر بار رشحه قلم از من دریغ داشت

بر در خواست تا شنود آه کس کمال

بانگ کبوتر حرم از من دریغ داشت