در گلستانها تماشائی به از روی تو نیست
در بهشت عدن جائی خوشتر از کوی تو نیست
بامدادان از پشیمانی بماند در خمار
هر که امروزش چو نرگس مستی از بوی تو نیست
همچو اشک زاهدان خواهند زد بر روی او
طاعت هر کس که محرابش ز ابروی تو نیست
ما به صد جان بوی آن زلف از صبا چون میخریم
چون به دست ما بهای یک سر موی تو نیست
دل گرفتارست در دام بلا مشکل تر آنک
حل این مشکل بجز در عقد گیسوی تو نیست
خون ما بی جوم ریزی و به فکر این خطا
چون سر زلفت سری هرگز به زانوی تو نیست
گفته ای خاک ره مانی وزان کمتر کمال
این چنین تعظیمها حد دعاگوی تو نیست