کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

در کوی تو خون مژه خیلی است که سیلی است

هر قطره از و قابل سیلی است که خیلی است

سهل است به چشم من اگر درج ثریاست

پیش در گوش تو که تابان چو سهیلی است

بر طاق فلک مه قد خود کرد خم و گفت

ما را بنوی با خم ابروی تو میلی است

مقصود دو عالم چه کنی بر دل ما عرض

مقصود تونی هرچه ورای تو طفیلی است

جز زلف و رخت دل نکشد لیل و نهارم

فرخ تر ازینم نه نهاری و نه لیلی است

من دائم و دل قدر شب وصل که مجنون

دانست شب قدر شبی را که به لیلی است

در دید؛ گریان کمال ابرو و زلفت

بر بسته به زنجیر پلی بر سر سیلی است