کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

داغ عشقت بر رخ جانها نشان دولت است

هر که محروم است ازین دولت سزای محنت است

گر بلا افزون فرستی من بدین نعمت هنوز

شکر می گویم که در شکرت مزید نعمت است

از بزرگی گر سگ خود خوانیم که گه رواست

هر که شد خاک درت او را به از صد عزت است

گر به بینی عاشقی در گربه ای زاهد چو اشک

از نظر مگریز کان باران ز ابر رحمت است

زحمت آن در مده ای سر که از ما دوست را

این گرانی بس که جان بر آستان خدمت است

با تو در دوزخ مرا نار وعذاب سلسله

خوشتر از رخسار و زلف حوریان جنت است

نیست جز وصلی ازو در پوزه جان کمال

آفرین بر جان درویشی که صاحب همت است