کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست

دل در آن کوی نه تنهاست که جان هم با اوست

دم عیسی که به رنجور شفا میبخشد

دم نقد از لب او جوی که این دم با اوست

خانه دل به خیال لب او دار شفاست

چند نالد دل مجروح که مرهم با اوست

دهنت گرچه که او خانم دلها دزدد

چون بخندد همه دانند که خانم با اوست

گو میارید به ما شادی بگریخته را

چه کنم شادی بی دوست که صد غم با اوست

صاحب درد ز طوفان بلا جان نبرد

نوح هرجا که رود دیده پر نم با اوست

روی زیبای تو در دیدهٔ گریان کمال

کعبه حسن و جمالست که زمزم با اوست