بعد از امروز آشکارا دوست میدارم تو را
از تو چون پوشم نگارا دوست میدارم تو را
در وجود من ز هستی هر سر مویی که هست
دوست میدارد مرا تا دوست میدارم تو را
خواه در دل باش ساکن خواه در جان شو مقیم
گر در اینجایی ور آنجا دوست میدارم تو را
عارم آید پیش سرو و لاله رفتن در چمن
تا بدان رخسار و بالا دوست میدارم تو را
گر نباشی دوست دارم دوست دارم همچنان
زآنکه من بی این تمنا دوست میدارم تو را
دیده و دل هر یکی تنها تو را دارند دوست
خود من بی دل نه تنها دوست میدارم تو را
گفتهای خون ریزمت تا دشمنم داری کمال
من خود از بهر چنینها دوست میدارم تو را