حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

هر صبح که جام عشق گیرم بر دست

سرمایه نیستی کنم در سر هست

هر لحظه برانگیخت قیامت ز وجود

هر جرعه ز جان تو که در جام بنشست