حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۵

قندست ندانم دهن تنگ فلانی

یا خود شکرست آن شکرستان، نه دهانی

چندین شکر اندر دهنی نادره گنجد

وین نادره بین کز دهنش نیست نشانی

بر سینه هر دل که زند جان نبرد زان

نوکِ مژه‌ی تیزتر از نوک سنانی

بر سرو مه آورده که این کیست جمالی

بر موی کمر بسته که این چیست میانی

در ملک به هر شهر در افکنده خروشی

در شهر به هر کوچه در افکنده فغانی

گر پرده بر اندازد و طلعت بنماید

فریاد برآرند به یک بار جهانی

گفتم بنمایم نظری سر بنهادم

در پهلویِ هر سود نهاده‌ست زیانی

تاوان نتوان خواستن از خونِ نزاری

آنجا که نیرزد سرِ صد خواجه به نانی