چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی
تهیست دستم ساقی بیار باده که جانی
وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت
دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی
چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گلها
دمی که نه به لبِ کشت زار و آبِ روانی
شراب و سبزه و آب روان و شاهد و مطرب
همین ست مایه و اسباب و دستگاه جهانی
نبینی ای پسر اندر جهان فانی چیزی
نه خوشتر از دل بیغم نه خوبتر ز جوانی
نشاط و عیش کنم روز کاختیار تو داری
چو اختیار ز دستت برفت خود نتوانی
در آن نفس نرسی کز تو شادمانه برآید
اگر توقف اندیشهای به کار رسانی
غم جهان مخور و باده خور که آن به تو ماند
به عیش میگذران تا در اندهان بنمانی
چو بر تو میگذرد عمر اگر خوشی و اگر نه
بکوش تا همه عمرت به خوش دلی گذرانی
غنیمت است جوانی بیا و خوش دریابش
چه سود از آن که به سر چون رسید قدر بدانی
به نقد دامنِام روز گیر فردا کس
نشان بهره ندیده است و آن بَسَت به نشانی
نهان بباش نزاری به خویشتن که چنان به
که در نهان تو پیداست رازهای نهانی