قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۵

آزرده چو خاطرت ز با ما بودن

اولی باشد ز بودنم، نابودن

رفتم به ته آب چو گوهر، تا کی

چون موج، خراش روی دریا بودن؟