قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۸

تا یار شدی به رغم من با دشمن

شد کشته چراغ دلم ای عهدشکن

قدسی دیدی که آشنا با تو چه کرد

بیگانه مگر کند چراغت روشن