قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۱

هر دم نتوان کرد به جامی مستم

یک جرعه خراب داردم تا هستم

روزی که قدم نهاد در کوی تو دل

اول، ره بیرون شدنش را بستم