قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۹

خونم ز ره نظر به در چون نرود؟

دلتنگ شوم ز دیده گر خون نرود

رحم است بر آن که راه روزن بندد

کز خانه‌اش آفتاب بیرون نرود