قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

زان روز که زاهد به ریا پی برده‌ست

چون صبح، دلش گرم و نفس افسرده‌ست

شب زنده بسی داشت، ولیکن به سخن

دل را نکند زنده دمش، گر مرده‌ست