تا ز گشت گلشن آن آشوب دلها یاد کرد
بلبل از گل گشت و قمری سرو را آزاد کرد
تیغ بر دشمن کشید و دوستداران را ز رشک
بر بدن، هر موی کار خنجر فولاد کرد
عاشق دیوانه را سودای معموری بلاست
هرکه ویران کرد ما را، کعبه را آباد کرد