چو باد صبح گذشتم به گرد هر چمنی
برای خویش، چو کویت نیافتم وطنی
چو دست خصم زلیخا، بریده باد آن دست
که بر تنی نتواند درید پیرهنی
۳
چو قامت تو نهالی ندیدهام موزون
به اتفاق صبا گشتهام به هر چمنی
روم به دایره مردم پریشانبخت
مگر ز موی تو بر گوش من خورد سخنی