..............................
..............................ون آهسته آهسته
مگر امید دارد کان پری روزی به دام افتد؟
که دل در سینه میخواند فسون آهسته آهسته
دلی کو پارهای عاشق نباشد، نیست نقص عشق
که نور ماه نو گردد فزون آهسته آهسته
چنین گر فکر گیسویت ز تاب دل فزون باشد
شود سودای او در سر جنون آهسته آهسته
ز بس با یکدگر کردند خصمی بر سر عشقت
میان دیده و دل خاست خون آهسته آهسته
چنین کز شوق رویت خون به هر نظّارهای ریزد
ز چشم ما نگاه آید برون آهسته آهسته
مسیحا را نشاید دعوی اعجاز با لعلت
که میآید به دامت از فسون آهسته آهسته
غرض ناکامی است از عشق، اگر نه کوهکن، قدسی
چرا میکند جان در بیستون آهسته آهسته؟