دل به تیغ غمزه آن شوخ قاتل بستهام
صید قاتلدوستم، بر تیغ ازان دل بستهام
عمرها جان کندهام، تا این دل صدپاره را
برده بر فتراک او چون صید بسمل بستهام
زحمت پا برنتابد خار این صحرا، ازان
خویش را چون گرد بر دامان محمل بستهام
شستهام از جان شیرین دست اول، بعد ازان
دل به زلف آن بت شیرینشمایل بستهام
قدسی آن کجقبلهام، کز زلف ترسازادهای
عمرها بر گردن ایمان حمایل بستهام