قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

امشب ز دیده از قدح افزون گریستم

تا دل چو شیشه داشت نمی، خون گریستم

یک بار، دیده‌ام به غلط فال خواب زد

عمری ز شرمساری آن، خون گریستم

تلخی ندید عیش حریفان ز گریه‌ام

چون آمدم ز میکده بیرون، گریستم

تا کس به عشق او نبرد پی ز گریه‌ام

شبها به شهر و روز به هامون گریستم

روید به جای سبزه ازان خاک، نخل سرو

هرجا به یاد قد آن موزون گریستم

طوافن پناه برد به گیتی ز گریه‌ام

ای نوح سر بر آر، ببین چون گریستم

اول شدم شکفته ز ارسال نامه‌اش

آخر ز شرمساری مضمون گریستم

گویند دل به گریه تهی می‌شود ز درد

چون درد من فزود، چو افزون گریستم؟

هرکس که دید اشک من، اندوهگین شود

قدسی ز بس که با دل محزون گریستم