قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

زخم ناخن کی برآرد مدعای سینه‌ام؟

خنجر الماس می‌باید برای سینه‌ام

آنچنان پالوده از درد کهن، اجزای من

کز برون چون شیشه ظاهر شد صفای سینه‌ام

وسعت دل می‌دهم چون غنچه شبها تا سحر

تا نباشد تنگ بهر غم، فضای سینه‌ام

اندکی از بیقراریهای دل آسودمی

در بغل بودی اگر دوزخ به جای سینه‌ام

غم چرا دلتنگی آرد بار، هرجا بگذرد؟

گرنه عمرش صرف شد در تنگنای سینه‌ام

دیدمش امروز، بیخود کرده دل در عشق چاک

آنکه می‌زد خنده، دی بر چاکهای سینه‌ام

نقش او در دیده و دل در قفای دیده است

{بیاض} مبتلای سینه‌ام