قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

می‌آیم از طوف حرم، بتخانه پنهان در بغل

زنار راهب بر میان، ناقوس گبران در بغل

هرچند صید لاغرم، انکار قتل من مکن

کز غمزه‌ات دارد دلم، صد زخم پیکان در بغل

مژگان ز لخت دل کند، هر لحظه پر گل دامنم

من گل چو طفلان دم‌بدم، ریزم ز دامان در بغل

هر شب کنم تا صبحدم، طوف مزار کشتگان

گیرم به یاد خنجرت، خون شهیدان در بغل