قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

دامان عشقِ سلسله مویی گرفته دل

از دست رفته و برِ رویی گرفته دل

تاری نشد ز زلف بتان بیش، قسمتش

چون قطره عرق، بن مویی گرفته دل

تا همچو دیده‌ام نبود کوچه گرد شهر

از پا فتاده و سر کویی گرفته دل

سوز دلم برآورد از آفتاب، دود

این خاصیت ز گرمی خویی گرفته دل

نرگس پیاله‌ها ز کدو کرد آشکار

زان چو پیاله پای کدویی گرفته دل

بردار پنبه و رخ داغم شکفته کن

قدسی مرا گرفته ز رویی گرفته، دل