دوش آمد ز سفر مژده که یار آمد پیش
دیده تا فرششدن، پای نگار آمد پیش
میکشد شاهد مقصود ز رخساره نقاب
دیده گو بر سر کار آی، که کار آمد پیش
یار میآید و غم میرود ای مرغ چمن
مژدگانی که خزان رفت و بهار آمد پیش
از گروهی که بر افلاک نظر دوختهاند
اختر سعد، یکی را ز هزار آمد پیش
چه کند شرطه ازین بیش به دریای امید
کشتیام تا به میان رفت، کنار آمد پیش
حسن میخواست که با عشق کند محکم، عهد
شوق گامی دو سه از بهر قرار آمد پیش
کاروانهای عزیزان به کجا کرد سفر؟
چون ازیشان نه پیاده نه سوار آمد پیش؟
بزم را دور طرب گرنه به انجام رسید
نفس شیشه می چون به شمار آمد پیش؟
بی الم نیست درین دور نشاطی قدسی
جام بر لب چو گرفتیم، خمار آمد پیش