قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

دیدم به چشم آینه بسیار سوی خویش

خالی نیافتم ز تو یک تار موی خویش

با خویش هم ز غیرت عشق تو دشمنم

در عاشقی نمی‌رود آبم به جوی خویش

خود را اگر به دوست نکردم غلط، چرا

در پیرهن چو غنچه ببالم به بوی خویش؟

نازم به چشم خود، که چو دیدار واپسین

در یک نظر نهفته همه آرزوی خویش