گر دل به المهای تو منسوب نباشد
در سینه اگر جا دهمش، خوب نباشد
شیرین نشود کام حریفی که درین بزم
پیمانهکش صبر، چو ایوب نباشد
در سینه غم عشق تو پنهان نتوان داشت
چون عکس که در آینه محجوب نباشد
شاید مژهای تر کنم از شوق تو، خواهم
اشکی که کم از گریه یعقوب نباشد
در سینه ارباب خرد، راه نیابد
هر دل که ز سودای تو مجذوب نباشد
بر لوح ضمیر تو چنان حال دل من
شد نقش، که گنجایش مکتوب نباشد
هر گل، سبب تازگی گلشن ما نیست
در سینه به جز داغ تو مطلوب نباشد
هرچند که بلبل به قفس گشته تسلی
آمیختن گل به صبا خوب نباشد