قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

یاد روی تو هم‌آغوش گلستانم کرد

لذت درد تو آسوده ز درمانم کرد

کفر و دین باختم از نیم‌نظر بر رخ دوست

دیده رسواشده گبر و مسلمانم کرد

نفسی بی تو گر از سینه تنگم سر زد

برق الماس شد و سر به گریبانم کرد

چون صبا، سنبل امید در آغوشم بود

بخت بد شانه‌کش طره حرمانم کرد