قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

آیینه ما تا ز رخت عکس نما بود

روی دل خلق از همه سو جانب ما بود

شکرانه وصل تو چو دی جان نسپردیم

امروز ز هجر آنچه کشیدیم سزا بود

با عشق تو روزی که دلم عهد وفا بست

این دیده که امروز رقیب است، کجا بود؟

تا پیکرم از آتش مهر تو برافروخت

چون آینه هرجا که شدم نور صفا بود

چون جور به گرد دل خوبان همه گشتم

چیزی که به خاطر نرساندند وفا بود

ای لاله‌رخان حال دل و دیده چه پرسید

تا بود مرا دیده و دل وقف شما بود

روزی گذرم بر وطن کوهکن افتاد

از تیشه هنوزش به دل سنگ صدا بود

گشتیم بسی در چمن طالع قدسی

آن گل که نرویید در او مهر و وفا بود