به کف عاشق چو گل، خون دل خود را نگه دارد
برای روزی خود، حاصل خود را نگه دارد
مگر لیلی گمان دارد که پیش افتاده از مجنون؟
که در هر گام، صد جا محمل خود را نگه دارد
پس از عمری به بزم یار دل جا کرد و میترسم
که نو دولت عجب گر منزل خود را نگه دارد
ز دلدادن به خوبان منع ما کردن بود ناخوش
اگر ناصح تواند گو دل خود را نگه دارد
ز تیغش دل به خون خویش بازی میکند شاید
دمی بهتر تماشا قاتل خود را نگه دارد
که خواهد سوختن ز افسردگان انجمن با او؟
گر از پروانه، شمعی محفل خود را نگه دارد
ز غیرت تا به خون غلتند خلقی روز محشر هم
به خون آغشته قاتل بسمل خود را نگه دارد
جهان از نکتهپردازان چو شد مفلس، بگو قدسی
که طبعت نکتههای مشکل خود را نگه دارد