نهادی بر سر شوریدگان داغ
زدی بر سر گره سودای ما را
در این بزم از حریفان چشم داریم
که نگذارند خالی جای ما را
نظر بر جامه از برگشتگیهاست
کسی نشناسد از سر پای ما را
درین بستانسرا عنقای عشقیم
نمیداند کسی ماوای ما را
خدا را شیخ شهر ار پرده پوشی
مکن امروز شب فردای ما را