حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۰

گر هیچ شریف‌تر ز می بودی

آن چیز حرام‌تر ز وی بودی

آمیخته با خبیث شد گر نه

مشهور جان خبث کی بودی

گر نفسِ خبیث را بدانندی

مخصوص چرا به خبث می بودی

از بدوِ وجود سیر کردی گر

در راهِ عدم نشانِ پی بودی

گر هیچ به طمطراقِ عقل استی

پس نطعِ سمای عشق طی بودی

با عشق نشست و خاست کردی عقل

گر رجعتِ او به اصلِ شی بودی

در ظلّ ِ لوایِ عشق بنشستی

با مردِ محبّت ار لوی بودی

مجنون در و دشت و کوه نگرفتی

گر هیچ رهش به سویِ حی بودی