حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

خلاف وفا نیست در دوستی

دلا در وفا کوش اگر دوستی

ز مبدای ارواح پیوسته‌اند

چو زنجیر در هم‌ دگر دوستی

ز دنیا نیاری برون برد هیچ

که با تو بماند مگر دوستی

دل ای یار بر نامرادی بنه

که بر نایدت بی‌جگر دوستی

کسی در جهان جز به تسلیم عشق

نیارست بردن به سر دوستی

توای دشمن خود توقع مدار

ز خودبینِ کوته‌نظر دوستی

نباشد به نزدیک اهل خرد

ز دشمن‌پرستی بتر دوستی

مکن دشمنی دوستی پیشه کن

که اصلیست بس معتبر دوستی

به از گنج قارون به فرزند اگر

به میراث ماند از پدر دوستی

چو مردان ز مبدای فطرت اگر

به سر می‌توانی ببر دوستی

به پوسیده جانی بقای ابد

خوش ارزد نزاری بخر دوستی

خدا دوستان را ز خود‌ دشمنی

زیانی نبوده‌ست در دوستی