حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵

تا شود از پیش ماه پرده برانداخته

خیز به یک چاره کن چار ه ی ما ساخته

کیست که با ما قدم پیش نهد در سلوک

دنیی و دین مردوار هر دو برانداخته

گردِ جهان در نگر تا به تولّای دوست

بر همه عالم علم کیست برافراخته

گر بنسازد رقیب ور بنوازد جبیب

هر دو برِ ما یکی سوخته و ساخته

راست بگویم منم در طلب نقدِ وقت

خرمن هر قوم را بیخته و یاخته

یک جهت و یک صفت گرچه نی ام مردوار

در قدمِ دوستان هر دو جهان باخته

بس بود ار باشدم حّدِ طفیلِ سلوک

تا نشود کی شوم پخته و پرداخته

لشکرِ سودایِ دوست بُنگهِ من چول کرد

بس که شبیخونِ عشق بر سر من تاخته

هست در امکانِ عقل از پیِ صید ای عجب

بازی با زان نگر فاخته با فاخته

هم چو نزاری کند بنگهِ باطل خراب

هر که مُحق را به حق دیده و بشناخته

هم تو حجابِ خودی بیش نزاری مباش

تا شود از پیشِ ما پرده برانداخته

این همه تعویق چیست عذر منه ساقیا

خیز به یک چاره کن چارۀ ما ساخته