حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۰

ای سرِ کویِ تو منزل گَهِ آسایشِ من

خجل از مصقلۀ جودِ تو آرایشِ من

همه امید به بخشودن و بخشیدنِ توست

فضلِ تو کم نکند حصّه ی بخشایشِ من

هم رضایِ تو خلاصم دهد از آتشِ قهر

بس بود رحمت تو بوته ی پالایش من

پیشِ طوفانِ قیامت چه محل خواهد داشت

در دیوار عبادت ز گل اندایش من

تا دلیلِ کرمت هادی بختم نشود

ره به مقصد نبرد مرحله پیمایشِ من

کار تقدیرِ تو دارد من و امید به تو

تا چه آید زمن و کاهش و افزایشِ من

زاریِ زارِ نزاریِ ستم فرسوده

تو شنو ورنه که دارد غمِ فرسایش من