نه چندانی گنهکارم که شرح آن توان دادن
خداوندا بهروی من نیاری وقت جان دادن
خداوندا مرا بستان ز شیطان هوای نفس
چه حاصل نامرادی را به دست دشمنان دادن
دم آخر من ایمان را بهتو خواهم سپرد از دل
که کار توست مرا از غارت شیطان امان دادن
خدایا دوستان را چو به فضل خود کنی مهمان
به کلب کوی خود آندم توان یک استخوان دادن
بیامرز آخر عمرم که از لطف و کرم باشد
که در آخر دمی آب لبت با تشنگان دادن
سر خاکم گواهی ده به نیکی کز نکوییهاست
پس از مردن به نیکویی گواهی بر بدان دادن
نمیبینم ترا، از تو همیبینم من عاصی
خلاصی از عذاب این جهان وآن جهان دادن
از آن برکندهام دل را ز هر چه غیر توست ای دوست
که جان را وقت جان دادن به آسانی توان دادن
منم مفلسترین خلق و تو وعده کردهای یا رب
که خواهم گنج رحمت را به دست مفلسان دادن
به قعر دوزخم جا ده به چندان کز گنه بالله
من بد را دریغست جای در صدر جنان دادن
غذای محیی در دنیا بجز خون جگر نبود
که دارد ضعف دل او را کباب خون چکان دادن