ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

ای باد ز غصه‌ای که خون پاشَد از آن

با یار مگو که تنگدل باشد از آن

ور زلف همی پریشی‌اش، نرم پریش

بر تازه گلش مزن که بخراشد از آن