ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

گر یار بداندی کِم اندر دل چیست

یا گفت بیارمی که دلدارم کیست

بودی که به درد دل نبایستی مرد

بودی که به کام دل بشایستی زیست