پناه و قدوه شاهان عصر نصرت دین
تویی که خاک درت کیمیای فرهنگ است
به گرد موکب قدرت نمی رسد گردون
که در میانه مسافت هزار فرسنگ است
به ساعتی شکند رُمح تو طلسم عدو
به پیش معجز موسی چه جای نیرنگ است؟
ز بس خسیسی در پهلوی مخالف تو
گمان مبر که به جز خنجر تو را رنگ است
تو آن شهی که ز بیم سنان سر تیزت
رخ سپهر چو روی سپر پر آژنگ است
زمانه پای رکابت ندارد اندر جنگ
از آن عنان مرادت همیشه در جنگ است
به حکم آنک من از خاک درگهت دورم
ز غصّه هر نفسم با زمانه صد جنگ است
مجال عذر فراخ است ازین جهت لیکن
زبان نطق ندارم که وقت بس تنگ است
حدیث لنگی اشتر به عذر می شاید
اگر به نکته نگیری که عذر هم لنگ است
تو را بقای ابد باد در نکو نامی
که ملک و دین را از نام دشمنت ننگ است