ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

ای بر زده به تقویت ملک آستین

سلطان بر حقیقتی و شاه راستین

شهپر برای تیر تو افکند روح قدس

گیسو فدای پرچم تو کرد حور عین

در دیده سهیل سنانت کشیده میل

در ابروی هلال کمانت فکنده چین

که در دیار ارمن و گه در دیار فرس

دشمن ز تو هزیمت و حاسد ز تو حزین

جز تو که ساخت از پی تمکین تاج وتخت؟

جز تو که کرد از پی اصلاح ملک و دین؟

در عرصه دو ملک دو کار چنین شگرف؟

در مدت دوماه دو فتح چنین مبین؟

خصم ارچه نرم گشت نگوید به ترک ملک

تا بر نیارد آتش تیغت قرار کین

تا موم را در آتش سوزنده نفکنی

از کام او برون نشود طعم انگبین

یاسین نوشت خصم تو یکچند اگرچه داشت

صد گونه ظلم وبغض و حسد در دلش کمین

تا عاقبت چو پا به صف آخر اوفتاد

چون تیز کرد بأس تو دندان برو چو سین

بودند قلعه هات همه پر ز سیم و زر

از جود،صرف کردی و بخریدی آفرین