کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۸۱ - و له ایضاً

ای به گه جود چو گل تازه رو

داده کفت آرزوی آرزو

ز آتش خشم تو آب آمده

بر لب شمشیر تو جان عدو

صبح اگر دم بخلافت زند

بشکندش پای نفس در گلو

یاسمن از دست گل خلق تو

خورده قفابر سر هر چارسو

کرده بر اعدای تو اقبال پشت

برده زدرگاه تو چرخ آبرو

پردۀ هرکس که بدرّیده فقر

سوزن انعام تو کردش رفو

هرکه نیلاورد درت را نماز

کرد بخون جگر خود وضو

با کف در یار تو هر دم زرشک

ابر زند بر رخ دریا تفو

ای ز منی مهر تو مارا مدام

خانۀ دل پر طرب و های و هو

من که دعاگوی توام روز و شب

کرده درین خدمت از جان غلو

گرچه مرا هست بخروار فضل

نیست زدانگانه مرا یک تسو

گاه برهنه قدمم همچو سرو

گاه برهنه ست سرم چون کدو

طاق و رواقم زیکی طاق بود

خود بجهان طاق نبودست دو

دوچو دوهم لفظ خراسانیست

عفو کن این لحن که هستی عفو

درید غصبست و تلف گشتنش

هست معلّق بیکی تارمو

بشنو و بر طاق منه این سخن

تا نکنم تاج سر از خاک کو

جز که ز انعام تو اکنون مرا

وجه دگر طاق در افاق کو؟

ما حال من کان له واحد

غیّب عنه ذلک الواحد