کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۶۸ - ایضا له

ای سروری که در دهن نفس ناطقه

دایم بود به مدح تو رطب الّلسان سخن

گاه جدل ز هیبت تو تیر چرخ را

از عجز شهر بند شود در دهان سخن

با رأی تو قضا و قدر گفته گاه سرّ

پیش آی کز تو نبود پنهانمان سخن

لایق تر از تو کس به ثنا در جهان نیافت

چندان که بردوید بگرد جهان سخن

جایی که خامۀ تو نهد در شکر زبان

لحنی بود هر آینه از طوطیان سخن

ز آب حیات جام لبالب کشد هنر

چون من کنم بمدح تو از لب روان سخن

در معرض ثنای تو گویم سخن ز جان

وانجا که لطف تست نگویم ز جان سخن

اندیشۀ ثنای تو کردم خرد به طنز

اندر زبان گرفت مرا همچنان سخن

گفتا سخن بپایۀ مدحش کجا رسد؟

گیرم که خود رسانی بر آسمان سخن

با آنکه در معانی ذات شریف تو

یکباره قاصرست ز شرح و بیان سخن

در حضرت رفیع تو چون از من وضیع

لایق نبود راندن از سوزیان سخن

اینک ز بهر رسم ثنا از طریق عجز

آورده ام به خدمت این آستان سخن

جان گداخته است که آورده ام نه شعر

ورنیست باورت ز من اینک بخوان سخن

از جان بکاست هر چه مرا در سخن فزود

زیرا که پاره ایست ز جان بیگمان سخن

سرتاسر جهان سخن من گرفت و من

از غصّه می کنم به لب اندر نهان سخن

هر گه که من به مدح تو کردم سخن سوار

باشد سخن چنین که نباشد چنان سخن

لطف تو گفته بود که یاد آورم ز تو

ز نهار کوش تا بنگردد از آن سخن

پایان مدحت تو نیابم اگر چه من

گویم هزار سال در این داستان سخن