کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۲۲ - ایضا له

دانی که طمع چه گفت با من؟

بشنو که ز لطف و ظرف باشد

با خواجه اگر تو برف اوّل

بر کار کنی شگرف باشد

تا تتماجی کنیم ترتیب

چون روغن و آرد و ترف باشد

گفتم که نیاورم این که ترسم

کان موجب جور و حرف باشد

لیکن بفرستم ار تو خواهی

شعری که به جای برف باشد

مقصود به هر چه حاصل آید

از مرد کریم حرف باشد

ای آنکه به چشم فکر غوّاص

بحر کرم تو ژرف باشد

این شعر مرا به برف برگیر

پیداست که خود چه صرف باشد

لطفی کن و هر چه میفرستی

باید که سه چار ظرف باشد