صدرا بساط حضرت تو رفعتی گرفت
کآنجا مگر بقوّت پر دعا رسم
معذورم ار مقصّرم اندر ثنای تو
زان برگذشته یی که منت بر ثنا رسم
برآستانۀ تو ندانم که چون رسم
چون بر فلک بدین همه رنج و عنا رسم؟
انکامه ییست گرم ز شکر عواطفت
هر کوی و برزنی که من آنجا فرارسم؟
چون در ریاض خدمت تو نزهتی کنم
اول قدم ز راه بدولت گیا رسم
لطف شمایلت بربایم بقهر ازو
گر من سپیده دم بنسیم صبا رسم
بر دست جود تو بدهم من سزای او
گرروز بخشش تو بحرص گدا رسم
این بیت لا محاله گران بود خود بوزن
چون در مدایح تو بذکر عطا رسم
چون من کنم مقابلۀ مشک با خطت
از نسختش نخست بجز و خطا رسم
باشد مرا عزیمت سرحدّ مدح تو
روزی که در سخن بحد انتها رسم
در مجلسی که لطف تو بارهنر دهد
چندان که من رسم بحدیث سخا رسم
حاضر زلال لطف تو و من زتشنگی
نزدیک آنکه، دور ز تو ، بر فنا رسم
سودای آن نمی پزم از آرزوی خام
کز خوان دولت تو ببرگ و نوا رسم
خرسند گشته ام که ز گلزار لطف تو
حرمان رها کند که ببوی هوا رسم
نه پایۀ نخستین از با قدرتست؟
گیرم که بر مدارج اوج سما رسم
در عهد بندگیّ تو هرجا که میروم
اوّل وفا و پس منش اندر قفارسم
سیمرغ وار گوشه نشینم نه چون مگس
بنشینم از حریصی هر جا که فارسم
پرواز در هوای طمع کم کنم مباد
کز دانه ی امید بدام بلا رسم
وقتی رسیده ام بزمین بوس حضرتت
جان تازه گرددم چو بدان ماجرا رسم
اندیشه در معالی تو پست میشود
پس چون طمع کنم که بقرب لقا رسم؟
گردن کشان بحضرت تو هم نمی رسند
من پیرسست، پای کشان تا کجا رسم؟
جایی که نوک نیزۀ خور بر نمی رسد
من چون بپای مردی چوب عصا رسم؟
صدرا تو اوج ملک و مرا جای در حضیض
هیهات من کجا بخط استوا رسم؟
تو بر براق دولت و من خرسوار عجز
دشوار من بگرد رکاب شما رسم
گیرم که جان بکندم و آیم بدرگهت
دربان رها کند که بصدر سرا رسم؟
گوید مرا زبان سنانش که دورباش
هرگه که بر در تو بنزد کیا رسم
عمرت دراز باد که من در پناه تو
دارم امید آنکه باومیدها رسم