این خرّمی نگر که مرا ناگهان رسید
وین مملکت نگر که بهمن رایگان رسید
بختم به خواب نیز نیارست دید هم
کاری چنین شگرف که او را عیان رسید
عمری بمانده بنده درین آز و آرزو
تاچون توان بهدرگه شاه جهان رسید
ناگه خبر شنیدم ویارب چه خوش خبر
کاینک رکاب شاه سوی اصفهان رسید
خورشید خاندان، شرف الملک والملوک
کش زآسمان لقب، شه صاحبقران رسید
آن شاه نوجوان که به تأیید بخت او
پیرانهسر زمانه به بخت جوان رسید
بارندگیّ زر چو بدیدم درین دیار
ظنّم چنان فتاد که فصل خزان رسید
گوشم گرفت عقل و بمالید وگفت هی
آگه نهیی که پادشه زرفشان رسید
ای شاه شاهزاده که بر اوج قدر تو
نه خاطر یقین ونه وهم گمان رسید
در دست و بازوی تو تماشاگه ظفر
کار مصاف چونکه بهگرز گران رسید
جرم هلال از بر این سبز پهنه چیست؟
مانا زسمّ اسب تو بر وی نشان رسید
حالی بذکر فتح ملک افتتاح کرد
چون صبح را نفس ز گلو بر دهان رسید
ایمن ز دزد فتنه بخسبد کنون جهان
کز تیغ هندوی ملکش پاسبان رسید
گر خون گرفت خنجر خسرو، شگفت نیست
کزبس که کشت دشمن ملکت بهجان رسید
میگفت آفتاب من و رای شاه ، عقل
گفتش به طنز: کارتواکنون بدان رسید؟
در پوست مینگنجد غنچه ازاین نشاط
کزخلق تو دمی بدل گلستان رسید
گردون نهادکام جهانش درآستین
هرکوبآستان درت یک زمان رسید
کشتّی اهل معنی برخشک مانده بود
لیکن سخای دست تو فریاد آن رسید
نایاب وتنگ گشت متاع نیازوآز
در هر دیارکز کرمت کاروان رسید
دردشمن توتیغ تو زان می نهد زبان
کورا همه نواله ازو استخوان رسید
ازصلب آن شهی توکه ازهمّت بلند
صیت و عطای او بهمه قیروان رسید
خسروحسام دولت ودین اردشیرآنک
منشورملکش ازقلم کن فکان رسید
دانی که چون رسد بجهان نورآفتاب
انعام عام او بجهان همچنان رسید
ازنام شاه حرز کمربندخویش ساخت
رستم درآنزمان که سوی هفتخان رسید
کان خاک کردبرسروبحرآب شدزشرم
صیت سخای اوچوبدریاوکان رسید
خون ازمسام کوه چولاله برون دمید
آسیب حمله اش چوبکوه گران رسید
درعهدآنکه دولت بخشید کردگار
ملک ابد بخسرو مازندران رسید
ازچرخ هفت پایه خرد نردبان نهاد
تابرنخست پایه ازین آستان رسید
باآسمان مری کنداکنون زمین ما
چو فرشاه زاده بدین خاکدان رسید
گر دیرتر رسید رهی سوی این جناب
کز وی توان به مملکت جاودان رسید
کاری گزاف نیست زمین بوس درگهش
جای چنین بیاری دولت توان رسید
آورد جان خشک رهی،تاکند نثار
چون ازغبارخیل ملک میهمان رسید
بپذیر عذر بنده اگرچه نه لایق است
کش دست خودبجان ودلی ناتوان رسید
میراث یافتم زپدرمدح پادشاه
والحق ازین شرف سرمن بآسمان رسید
نتوان بصدهزار زبان گفت شکرآن
انعام هاکه ما را زین خاندان رسید
نایافته ازو شرف دستبوس بود
این نیزدولتم زملک ناگهان رسید
گرمن بخدمت تورسیدم عجب مدار
درملک، تیغ شاه، بزخم زبان رسید
نتوان گزارد حقّ ثنای ملک بشعر
نتوان برآسمان ز ره نردبان رسید
بادا نصیب جان شه وشاهزادگان
هرشادیی کزوبدل مدح خوان رسید
پاینده باد ملک تودرظلّ خسروی
کزعدل او بهرطرفی داستان رسید
اومیددارم ازکرم حقّ که عن قریب
بایکدگر بکام دل دوستان رسید
عیدت خجسته بادکه عیدبزرگ ما
آنروزشد که موکب توشادمان رسید