کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۷۵

هان ای دل هرزه گوی ناپابرجای

برخاسته یی بقصد آن شهر آرای

از پای در آیی تو ز برخاستت

بنشین تو شمع تا بمانی بر پای