کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۱۲

آن دل که نشد ز خطّت ای دوست برون

از دایره وصل نه نیکوست برون

با من رگ چشم دوش در خون باری

همچون رک چنگت آمد از پوست برون